آی پارآ
وبلاگ عمومی برای دوست داران عـکس های باور نکردنی


سیاست چیست؟دوستان نظر یادتون نره!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

 

 

 

 

 

يک روز يک پسر کوچولو که مي خواست انشاء بنويسه از پدرش مي پرسه: پدر جان؛ لطفا براي من بگين سياست يعني چي !؟

 

پدرش فکر مي کنه و مي گه : بهترين راه اينه که من براي تو يک مثال در مورد خانواده خودمون بزنم که تو متوجه سياست بشي.
من حکومت هستم، چون همه چيز رو در خونه من تعيين مي کنم.
مامانت جامعه هست، چون کارهاي خونه رو اون اداره مي کنه.
کلفت مون ملت فقير و پا برهنه هست، چون از صبح تا شب کار مي کنه و هيچي نداره.
تو روشنفکري چون داري درس مي خوني و پسر فهميده اي هستي.
داداش کوچيکت هم که دو سالش هست، نسل آينده است.
اميدوارم متوجه شده باشي که منظورم چي هست و فردا بتوني در اين مورد بيشتر فکر کني.

 

  پسر کوچولو نصف شب با صداي برادر کوچيکش از خواب مي پره. مي ره به اتاق برادر کوچيکش ومي بينه زيرش رو کثيف کرده و داره توي خرابي خودش دست و پا مي زنه. مي ره توي اتاق خواب پدر و مادرش و مي بينه پدرش توي تخت نيست و مادرش به خواب عميقي فرو رفته و هر کار مي کنه مادرش از خواب بيدار نمي شه... مي ره تو اتاق کلفت شون که اون رو بيدار کنه، مي بينه باباش توي تخت کلفت شون خوابيده و...؟؟؟!!! ؛ مي ره و سر جاش مي خوابه و فردا صبح از خواب بيدار مي شه.

  فردا صبح باباش ازش مي پرسه:
پسرم! فهميدي سياست چيست؟ پسر مي گه: بله پدر،
ديشب فهميدم که سياست چي هست.

 سياست يعني اينکه حکومت، ترتيب ملت فقير و پا برهنه رو مي ده، در حالي که جامعه به خواب عميقي فرو رفته و روشنفکر هر کاري مي کنه نمي تونه جامعه رو بيدار کنه، و نسل آينده داره توي کثافتي دست و پا مي زنه که جامعه با بي خيالي تمام مصلحت را بر اين ترجيح داده است...


برچسب:سیاست,

|
 

پ نه پ

 

پـَــ نـَـه پـَــ جدید

پریشب تو خیابون میرفتم داشتم با فندکم بازی میکردم،

پلیس رد شده میگه اون چیه؟ فندکه؟میگم پـَـَـ نَ پـَـَــــ مشعل

المپیکه دارم میبرم لندن!! میگه پـَـَـ نَ پـَـَــــ و زهرمار، سوار شو بریم…

میگم کلانتری؟ میگه پـَـَـ نَ پـَـَــــ میبریمت لندن با پله و مارادونا

هم دوتا عکس بندازی!!

 

رسیدیم پشت در خونه ، کلید نداشتم به داداشم میگم کلیدتو بده،

میگه میخوای درو باز کنی؟ میگم پَـــ نَ پـَــــ میخوام بدمش

به حسین تهی از معطلی درش بیارم….

از فرنود می پرسن شوشولتو خودت میشوری ؟

میگه پَــــ نَ پـَـَـ میندازم تو ماشین لباسشویی !!

۲ ساعته از بیرون صدای قار قار میاد…داداشم میگه صدای کلاغه ؟

میگم پــَ نَ پـــَ  قناریه متال میخونه!!!!

صبح از خواب بیدار شدم، مامانم میگه خوب خوابیدى؟

تا اومدم بگم: پـَـَـ … گفت: پـَـَـ نَ پـَـَـ و زهرمار، پـَـَـ نَ پـَـَـ درده بیدرمون

پـَـَـ نَ پـَـَـ کوفت، پـَـَـ نَ پـَـَـ مرض… گفتم: خوب حالا چرا میزنى؟

گفت: پـَـَـ نَ پـَـَـ میخواى بشینم باهات درد ودل کنم پَـــ نَ پَــــ ش

کنی بذاری فیسبوک؟!

رفتم درمونگاه , منشیه میگه : مریض شمایید؟

 گفتم پَــــ نَ پَــــ من میکروبم , اومدم خودمو معرفی کن!

با دوستم رفتیم باغ وحش،جلوی قفسِ شیر وایسادیم.

دوستم میگه:شیرِ؟ میگم:پَــــ نَ پَــــ… گربه اس باباش

مرده ریش گذاشته!!!!

تو اتاق عمل نوزاد تازه به دنیا اومده به دستیار میگم چاقو رو بده

میگه میخوای بند نافو ببری؟ پـَـَـ نَ پـَـَــــ میخوام رقص چاقو کنم

از مامان بچه شاباش بگیرم!!

بعد از چند ساعت عمل بچم به دنیا اومده با کلی ذوق به بابام

نشونش می دم.میگه بچته؟؟؟!! میگم پَــــ نَ پَــــ اینو الان

از اینترنت دانلود کردم نسخه آزمایشیه واسه تست تا اصلش بیاد!!!

به یارو میگم حاجی, بزن تو دنده من هول میدم روشن شه.

میگه بزنم ۲ ؟ پَـــ نَ پَـــ بزن ۳ فوتبال داره!!!!

دوستم تو خونه خوابیده بود داداشم از راه اومده میگه خوابه؟

میگم پَـــ نَ پَـــ رفته رو اسکرین سیور لگد بزنی روشن میشه!!!!

داشتم میرفتم باشگاه وسط راه یادم اومد یه چیزی رو یادم رفته،

برگشتم خونه.در زدم داداشم در رو باز کرده با تعجب میپرسه

حامد تویی؟!!!نرفتی باشگاه؟

 میگم:پَــــ نَ پَــــ حامد رسید من دیلیوریشم…

به دوستم میگم فهمیدی مریم جدا شد؟؟؟

میگه از شوهرش؟؟؟؟؟ پـَــ نَ پـَـــ چسبیده بود

کف ماهیتابه کفگیر زدم جدا شد…

واسه استخدام رفتم یه شرکتی خانومه میگه :شما

برای آگهی استخدام اومدین؟

 گفتم پـَـَـ نَ پـَـَــــ اومدم بگم اصلا رو من حساب نکنین!!!!!

حموم بودم، مامانم می زنه به در میگم بــــــله ؟

می گه حمومی ؟ میگم پـَـَـ نَ پـَـَــــ اینجا لندنه، صدای منو از

رادیو بی بی سی می شنوی. میگه : در زدم بگم مهمونها

اومدن دختراشون هم رفتن تو اتاقت داران با کامپیوترت

کار میکنند ، لباس و حوله ات رو هم از پشت در برمیدارم

که امشب رو لندن بمونی تا فهم درست جواب دادن رو یاد بگیری!!!!

رفتم دادگستری یارو میپرسه شکایت داشتید؟

گفتم پـَـَـ نَ پـَـَــــ یه خورده برنج آوردم با ترازوی عدالت وزن کنم !

جلو خواهرم سوسکه رو با دمپایی لهش کردم دل و رودش

پخش زمین شده … خواهرم میگه مرده الان ؟

 پَــــ نَ پَــــ این ترمیناتوره الان خودش رو جمع میکنه دوباره راه میافته

رفیقم رو بردمش اورژانس داره از درد به خودش میپیچه و

هی خودشو میزنه به درو دیوار پرستاره خیلی با ناز

اومده میگه درد داری؟ گفتم پَــــ نَ پَـــ هالک شکست

ناپذیره داره تغییر شکل میده طبیعیه تو نگران نباش

رفتم خونه دوستم کامپیوترش خرابه… میگم پاورت

سوخته کامل! میگه یعنی یکی دیگه بگیرم ؟ میگم پَـــ نَ پَــــ

سوختگیش جدی نیست پماد سوختگی بزنی خوب میشه

میگم دیشب یه پشه اومده بود تو اتاقم میگه کشتیش؟

پَــــ نَ پَـــــ اومدم بِزنم، نتونستم ، خونِ من تو رگهاش

جریان داشت! ،یهو گفت بابا …!! بعدشم نشَستیم دوتایی تا

صبح گریه کردیم ، گوشه اتاق

رفتم جلسه ثبت نام ۱ساعت وایسادم.یارو اومده میگه میخوای

ثبت نام کنی؟ پـَـــ نَ پـَـــ اومدم حالتو احوالتو سفید رویتو

سیه مویتو ببینم بروم..

هفته پیش مریض شدم، رفتم آمپول بزنم …

 آمپولارو دادم به پرستاره …میگه آمپول بزنم؟

 پَ نه پَ توش آب پر کن تفنگ بازی کنیم!

عکس نیمه ی راست صورتم رو گذاشتم فیس بوک

اومده میگه : عکس نصفه گذاشتی رو پروفایلت ؟

میگم : پـَ نه پـَ توی حراج بودم ۵۰ در ۱۰۰ تخفیف بهم

خورده این شکلی شدم

به یارو راننده میگم: آقا اگه میشه یکم سریعتر. الان هواپیما میپره…

میگه: بسلامتی مسافرین؟

 … پــ نه پـــ… فندک هواپیما دیشب دستم جامونده، میرم بدم به رانندش!


رفتم داروخانه میگم، میگم باند دارید؟ میگه باند پانسمان؟

پَ نه پَ باند فرودگاه!می خوام فرود بیام

تو دستشویی به خواهرم میگم آفتابه رو میدی؟ میگه میخوای

خودتو بشوری؟ پ نه پ میخوام آبش کنم بذارم تو یخچال.


برچسب:,

|
 

زمان آشنایی : مرد رویا هام.
زمان نامزدی: عشقم.
زمان ازدواج: هم نفسم.
بعد از 1 ماه: جان دلم.
بعد از 2 ماه: سایه سرم.
بعد از 3 ماه: شوهرم.
بعد از 1 سال: آقا بالا سر.
بعد از 2 سال: بخور بخواب.
بعد از 3 سال: نره غول!
بعد از 4 سال: لندهور!!
بعد از 5 سال: مرتیكه نفهم بی شعور ...!!
مفت خور نمك به حروم بی چشم و رو...!!!
 

 


برچسب:,

|
 

زیباترین چیز در دنیا


روزی فرشته ای از فرمان خدا سرپیچی کرد وبرای پاسخ دادن به عمل اشتباهش در مقابل تخت قضاوت احضار شد...


ادامه مطلب

برچسب:,

|
 

صلاح ما در چیست؟ (داستان کوتاه – مرتبط با استخدام نیست)

در روزگاری کهن پیرمردی روستا زاده ای بود که یک پسر و یک اسب داشت .
روزی اسب پیرمرد فرار کرد و همه همسایگان برای دلداری به خانه اش آمدند و گفتند :
عجب شانس بدی آوردی که اسب فرار کرد !
روستا زاده پیر در جواب گفت :
از کجا می‌دانید که این از خوش شانسی من بوده یا بد شانسی ام ؟
و همسایه‌ها با تعجب گفتند ؟ خب معلومه که این از بد شانسی است !
هنوز یک هفته از این ماجرا نگذشته بود که اسب پیرمرد به همراه بیست اسب وحشی به خانه برگشت .
این بار همسایه‌ها برای تبریک نزد پیرمرد آمدند : عجب اقبال بلندی داشتی که اسبت همراه بیست اسب
دیگر به خانه برگشت .
پیرمرد بار دیگر گفت : از کجا میدانید که از خوش شانسی من بوده یا از بدشانسی ام ؟
فردای آنروز پسر پیرمرد حین سواری در میان اسبهای وحشی زمین خورد و پایش شکست .
همسایه‌ها بار دیگر آمدند :
عجب شانس بدی .
کشاورز پیر گفت : از کجا میدانید که از خوش شانسی من بوده یا از بدشانسی ام ؟
چند تا از همسایه‌ها با عصبانیت گفتند : خوب معلومه که از بد شانسی تو بوده پیرمرد کودن!
چند روز بعد نیروهای دولتی برای سربازگیری از راه رسیدن و تمام جوانان سالم را برای جنگ در
سرزمین دور دستی با خود بردند . پسر کشاورزپیر بخاطر پای شکسته اش از اعزام معاف شد .
همسایه‌ها برای تبریک به خانه پیرمرد آمدند :
(( عجب شانسی آوردی که پسرت معاف شد و کشاورز پیر گفت : (( از کجا میدانید که ….؟ ))
نتیجه :
همیشه زمان ثابت می‌کند که بسیاری از رویدادها را که بدبیاری و مسائل لاینحل زندگی خود می‌پنداشته صلاح و خیرمان بوده و آ ن مسائل ، نعمات و فرصتهای بوده که زندگی به ما اهدا کرده است.
چه بسا چیزی را شما دوست ندارید و درحقیقت خیرشما در ان بوده وچه بسا چیزی را دوست دارید
و در واقع برای شما شر است خداوند داناست و شما نمیدانید

منبع: ضرب المثل و حکایات

 

برچسب:,

|
 

ماجرای روستایی خوش شانس

در زمان‌ها ی گذشته ، پادشاهی تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و برای این که عکس العمل مردم را ببیند خودش را در جایی مخفی کرد.
بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی تفاوت از کنار تخته سنگ می گذشتند. بسیاری هم غرولند می کردندکه این چه شهری است که نظم ندارد. حاکم این شهر عجب مرد بی عرضه ای است و…
با وجود این هیچ کس تخته سنگ را از وسط برنمی داشت.
نزدیک غروب، یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود ، نزدیک سنگ شد. بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناری قرار داد. ناگهان کیسه ای را دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود ، کیسه را باز کرد و داخل آن سکه‌های طلا و یک یادداشت پیدا کرد.

پادشاه در آن یادداشت نوشته بود :
“هر سد و مانعی میتواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد
به نقل از
ضرب المثل‌ها و حکایت‌ها

 
 

برچسب:,

|
 

از طعم قهوه تان لذت ببرید – داستان کوتاه

coffee
سه ظرف را روی آتش قرار دادیم. در یکی از ظرفها هویج در دیگری تخم مرغ و در دیگری قهوه ریختیم و پس از ۱۵ دقیقه:
هویج: که سفت و محکم بود نرم و ملایم شد

تخم مرغ که شل و وارفته بود سفت ومحکم شد دانه‌های قهوه در آب حل شدند و آب رنگ و بوی قهوه گرفته است. حالا فرض کنید آبی که در حال جوشیدن است مشکلات زندگیست . شما در مقابل مشکلات چگونه اید؟

مثل هویج سخت و قوی وارد مشکلات می‌شوید ودر مقابل بسیار خسته میشوید امیدتان را از دست داده وتسلیم می‌شوید. هیچ وقت مثل هویج نباشید..!

با قلبی ملایم وحساس وارد میشوید وبا یک قلب سخت وبی احساس خارج میشوید از دیگران متنفر میشوید و همواره تمایل به جدال دارید. هیچ وقت مثل تخم مرغ نباشید…!

در مقابل مشکلات مثل قهوه باشید. آب قهوه را تغییر نمیدهد. قهوه آب را تغییر میدهد. هر چه آب داغتر باشد طعم قهوه بهتر میشود…!

پس بیایید در مقابل مشکلات مثل قهوه باشیم ما مشکلات را تغییر دهیم. نگذاریم مشکلات ما را تغییر دهد.

از طعم قهوه تان لذت ببرید…
 


برچسب:,

|
 

داستان سامانتا


به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید | BestIranGroups
 لطفا تا باز شدن كامل عكسها شكیبا باشید
در صورتی که هر یک از عکس ها باز نشد بر روی آن راست کلیک کرده و گزینه Show Picture را انتخاب كنید
 


به جذابترین گروه
اینترنتی یاهو ملحق شوید  | BestIranGroups

 

 

 

یه روز یه آقایی نشسته بود و روزنامه می خوند كه یهو زنش با ماهی تابه می كوبه تو سرش.


مرده میگه: برای چی این كارو كردی؟


زنش جواب میده: به خاطر این زدمت كه تو جیب شلوارت یه كاغذ پیدا كردم كه توش اسم سامانتا نوشته شده بود ...


به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید  | BestIranGroups

 

مرده میگه: وقتی هفته پیش برای تماشای مسابقه اسب دوانی رفته بودم اسبی كه روش شرط بندی كردم اسمش سامانتا بود. زنش معذرت خواهی می کنه و میره به کارای خونه برسه .

.
.
.
.
.


نتیجه اخلاقی: خانمها همیشه زود قضاوت میکنند

.
.
.
.
.
.


سه روز بعدش مرده داشته تلویزیون تماشا می كرده كه زنش این بار با یه قابلمه ی بزرگ دوباره می كوبه تو سرش !
بیچاره مرده وقتی به خودش میاد می پرسه: چرا منو زدی؟



6302-Angry-Wife-Preparing-To-Hit-Her-Lazy-Husband-With-A-Cooking-Pan-Clipart-Picture.jpg





زنش جواب میده: آخه اسبت زنگ زده بود!



. .



.
نتیجه اخلاقی 2: متاسفانه خانمها همیشه درست حس میکنند

 

 


برچسب:,

|
 

Yek Dastane Tarikhi

آیا می دانستید چرا پشت سر مسافر آب بر زمین می ریزند؟

 

 

 
 
 
هرمزان در سمت فرمانداري خوزستان انجام وظيفه مي‌كرد. هرمزان كه يكي از فرمانداران جنگ قادسيّه بود. بعد از نبردی در شهر شوشتر و زماني كه هرمزان در نتيجه خيانت يك نفر با وضعی نااميد كننده روبرو شد، نخست در قلعه‌اي پناه گرفت و به ابوموسي اشعري، فرمانده تازيها آگاهي داد كه هر گاه او را امان دهد، خود را تسليم وي خواهد كرد. ابوموسي اشعري نيز موافقت كرد از كشتن او بگذرد و ويرا به مدينه نزد عمربن الخطاب بفرستد تا خليفه درباره او تصميم بگيرد. با اين وجود، ابوموسي اشعري دستور داد، تمام 900 نفر سربازان هرمزان را كه در آن قلعه اسير شده بودند، گردن بزنند. (البلاذري، فتوح البُلدان، به تصحيح دكتر صلاح‌الديّن المُنَجَّذ (قاهره: 1956)، صفحه 468)
پس از اينكه تازيها هرمزان را وارد مدينه كردند، ... لباس رسمي هرمزان را كه ردائي از ديباي زربفت بود كه تازيها تا آن زمان به چشم نديده بودند، به او پوشاندند و تاج جواهرنشان او را كه «آذين» نام داشت بر سرش گذاشتند و ويرا به مسجدي كه عمر در آن خفته بود، بردند تا عمر تكليف هرمزان را تعيين سازد. عمر در گوشه‌اي از مسجد خفته و تازيانه‌اي زير سر خود گذاشته بود. هرمزان، پس از ورود به مسجد، نگاهي به اطراف انداخت و پرسش كرد: «پس اميرالمؤمنين كجاست؟» تازيهاي نگهبان به عمر اشاره‌اي كردند و پاسخ دادند: «مگر نمي‌بيني، آن اميرالمؤمنين است.»
... سپس عمر از خواب برخاست. عمر نخست كمي با هرمزان گفتگو كرد و سپس فرمان داد، او را بكشند.
هرمزان درخواست كرد، پيش از كشته شدن به او كمي آب آشاميدني بدهند. عمر با درخواست هرمزان موافقت كرد و هنگامي كه ظرف آب را به دست هرمزان دادند، او در آشاميدن آب درنگ كرد. عمر سبب اين كار را پرسش نمود. هرمزان پاسخ داد، بيم دارد، در هنگام نوشيدن آب، او را بكشند. عمر قول داد تا آن آب را ننوشد، كشته نخواهد شد. پس از اينكه هرمزان از عمر اين قول را گرفت، آب را بر زمين ريخت. عمر نيز ناچار به قول خود وفا كرد و از كشتن او درگذشت. این باعث بوجود آمدن فلسفه ای شد که با ریختن آب بر زمین، یعنی زندگی دوباره به شخصی داده می شود تا مسافر برود و سالم بماند

برچسب:,

|
 

بز خود را بکش!

بزخودرابکش

حکایت بهلول وشیخ جنیدبغداد

 

حکايت بهلول و شيخ جنيد بغداد

 

بز خود را بکش!

 

آورده اند كه شيخ جنيد بغداد به عزم سير از شهر بغداد بيرون رفت و مريدان از عقب او شيخ احوال بهلول را پرسيد. گفتند او مردي ديوانه است. گفت او

را طلب كنيد كه مرا با او كار است. پس تفحص كردند و او را در صحرايي يافتند. شيخ پيش او رفت و در مقام حيرت مانده سلام كرد. بهلول جواب سلام

او را داده پرسيد چه كسي )هستي(؟ عرض كرد منم شيخ جنيد بغدادي. فرمود تويي شيخ بغداد كه مردم را ارشاد ميك‌ني؟ عرض كرد آري.. بهلول فرمود

مي گويم و از پيش خود م يخورم و لقمه كوچك برم يدارم، به طرف راست دهان مي گذارم و آهسته » بسم الله « طعام چگونه ميخوري؟ عرض كرد اول

مي گويم و در اول و آخر دست م يشويم.. » بسم الله « م يجوم و به ديگران نظر نميك‌نم و در موقع خوردن از ياد حق غافل نمي شوم و هر لقمه كه م يخورم

بهلول برخاست و دامن بر شيخ فشاند و فرمود تو مي خواهي كه مرشد خلق باشي در صورتي كه هنوز طعام خوردن خود را نمي داني و به راه خود رفت.

مريدان شيخ را گفتند: يا شيخ اين مرد ديوانه است. خنديد و گفت سخن راست از ديوانه بايد شنيد و از عقب او روان شد تا به او رسيد. بهلول پرسيد چه

كسي؟ جواب داد شيخ بغدادي كه طعام خوردن خود را نمي داند. بهلول فرمود آيا سخن گفتن خود را م يداني؟ عرض كرد آري. بهلول پرسيد چگونه

سخن م يگويي؟ عرض كرد سخن به قدر مي گويم و ب يحساب نمي گويم و به قدر فهم مستمعان مي گويم و خلق را به خدا و رسول دعوت ميك‌نم و چندان

سخن نمي گويم كه مردم از من ملول شوند و دقايقعلوم ظاهر و باطن را رعايت ميك‌نم. پس هر چه تعلق به آداب كلام داشت بيان كرد.

بهلول گفت گذشته از طعام خوردن سخن گفتن را هم نمي داني.. پس برخاست و دامن بر شيخ افشاند و برفت. مريدان گفتند يا شيخ ديدي اين مرد

ديوانه است؟ تو از ديوانه چه توقع داري؟ جنيد گفت مرا با او كار است، شما نم يدانيد. باز به دنبال او رفت تا به او رسيد. بهلول گفت از من چه مي خواهي؟

تو كه آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نم يداني، آيا آداب خوابيدن خود را م يداني؟ عرض كرد آري. بهلول فرمود چگونه م يخوابي؟ عرض

كرد چون از نماز عشا فارغ شدم داخل جامه خواب مي شوم، پس آنچه آداب خوابيدن كه از حضرت رسول )عليه السلام( رسيده بود بيان كرد.

بهلول گفت فهميدم كه آداب خوابيدن را هم نم يداني. خواست برخيزد جنيد دامنش را بگرفت و گفت اي بهلول من هيچ نم يدانم، تو قرب هال يالله مرا

بياموز. بهلول گفت چون به ناداني خود معترف شدي تو را بياموزم.

بدانكه اينها كه تو گفتي همه فرع است و اصل در خوردن طعام آن است كه لقمه حلال بايد و اگر حرام را صد از اينگونه آداب به جا بياوري فايده

ندارد و سبب تار كيي دل شود. جنيد گفت جزاك الله خيراً! و در سخن گفتن بايد دل پاك باشد و نيت درست باشد و آن گفتن براي رضاي خداي باشد و

اگر براي غرضي يا مطلب دنيا باشد يا بيهوده و هرزه بود.. هر عبارت كه بگويي آن وبال تو باشد. پس سكوت و خاموشي بهتر و ن كيوتر باشد. و در خواب

كردن اين ها كه گفتي همه فرع است؛ اصل اين است كه در وقت خوابيدن در دل تو بغض و يكنه و حسد بشری نباشد.

 

روزگاری مرید ومرشدی خردمند در سفر بودند. در یکی از سفر هایشان در بیابانی گم شدند و تا آمدند راهی پیدا کنند شب فرا رسید. نا گهان از

دور نوری دیدند و با شتاب سمت آن رفتند. دیدند زنی در چادر محقری با چند فرزند خود زندگی می کند. آن ها آن شب را مهمان او شدند. و او نیز

از شیر تنها بزی که داشت به آن ها داد تا گرسنگی راه بدر کنند.

روز بعد مرید و مرشد از زن تشکر کردند و به راه خود ادامه دادند. در مسیر، مرید همواره در فکرآن زن بود و این که چگونه فقط با یک بز زندگی

اگر « : می گذرانند و ای کاش قادر بودند به آن زن کمک می کردند،تا این که به مرشد خود قضیه را گفت. مرشد فرزانه پس از اندکی تامل پاسخ داد

.»! واقعا می خواهی به آن ها کمک کنی برگرد و بزشان را بکش

مرید ابتدا بسیار متعجب شد ولی از آن جا که به مرشد خود ایمان داشت چیزی نگفت و برگشت و شبانه بز را در تاریکی کشت واز آن جا دور شد....

سال های سال گذشت و مرید همواره در این فکر بود که بر سر آن زن و بجه هایش چه آمد.

روزی از روزها مرید و مرشد قصه ما وارد شهری زیبا شدند که از نظر تجاری نگین آن منطقه بود.سراغ تاجر بزرگ شهر را گرفتند و مردم آن ها

را به قصری در داخل شهر راهنمایی کردند.صاحب قصر زنی بود با لباس های بسیار مجلل و خدم و حشر فراوان که طبق عادتش به گرمی از مسافرین

استقبال و پذیرایی کرد، و دستور داد به آن ها لباس جدید داده و اسباب راحتی و استراحت فراهم کنند. پس از استرا حت آن ها نزد زن رفتند تا از

رازهای موفقیت وی جویا شوند. زن نیز چون آن ها را مرید و مرشدی فرزانه یافت، پذیرفت و شرح حال خود این گونه بیان نمود:

سال های بسیار پیش من شوهرم را از دست دادم و با چند فرزندم و تنها بزی که داشتیم زندگی سپری می کردیم. یک روز صبح دیدیم که بزمان

مرده و دیگر هیچ نداریم. ابتدا بسیار اندوهگین شدیم ولی پس از مدتی مجبور شدیم برای گذران زندگی با فرزندانم هر کدام به کاری روی آوریم.

ابتدا بسیار سخت بود ولی کم کم هر کدام از فرزندانم موفقیت هایی در کارشان کسب کردند.فرزند بزرگ ترم زمین زراعی مستعدی در آن نزدیکی

یافت. فرزند دیگرم معدنی از فلزات گرانبها پیدا کرد ودیگری با قبایل اطراف شروع به داد و ستد نمود. پس از مدتی با آن ثروت شهری را بنا نهادیم

و حال در کنار هم زندگی می کنیم.

مرید که پی به راز مسئله برده بود از خوشحالی اشک در چشمانش حلقه زده بود.

هر یک از ما بزی داریم که اکتفا به آن مانع رشدمان است،و باید برای رسیدن به موفقیت و موقعیت بهتر آن را فدا کنیم.


برچسب:,

|
 

ارزش

   
   
   

 

ارزش

 

Value

 

ارزش خواهررا، از کسی بپرس که آن راندارد

ارزش چهار سال را،
از يک فارغ التحصيل دانشگاه بپرس.


ارزش يک سال را، از دانش آموزی بپرس که در امتحان نهائی مردود شده است.

ارزش يک ماه را، از مادری بپرس که کودک نارس به دنیا آورده است.


ارزش يک هفته را، از ویراستار یک مجله هفتگی بپرس.


ارزش یک ساعت را، از عاشقانی بپرس که در انتظار زمان قرار ملاقات هستند.

ارزش يک دقيقه را، از کسی بپرس که به قطار، اتوبوس يا هواپيما نرسيده است.

ارزش يک ثانيه را، از کسی بپرس که از حادثه ای جان سالم به در برده است.


ارزش يک ميلی ثانيه را، از کسی بپرس که در مسابقات المپيک،
مدال نقره برده است.

زمان برای هيچکس صبر نمیکند.
قدر هر لحظه خود را بدانيد.
قدر آن را بيشتر خواهيد دانست، اگر بتوانيد آن را با ديگران نيز تقسيم کنيد.

 

برای پی بردن به ارزش يک دوست، آن را از دست بده.

اين نوشته را به دوستان خود يا هر کسی که برايش آرزوی خوشبختی داريد، ارسال کنيد. صلح، عشق و کاميابی ارزانی همگان باد.


ارزش

 

 

 


برچسب:,

|
 


Email Icon by Parstools.com
نازترین عکسهای ایرانی

 

بانک اطلاعات +دانلود کلیک کن
پیام نور
بانک هاوموسسات
عجایب دنیا
عکسهای داغ
تصاویر فتوشاپی
عکسهای داغ از خودرو های جدید
کاربری رایانه ای
اس ام اس+عاشقونه
یاهو میل
داستان روز
اوین 90جامعه مجازی فوتبال دوستان کلیک کن
استخدام به روز
کلیک کن "همه چی

 

تاب لیدر

 

7 بهمن 1390
4 بهمن 1390
6 مهر 1390
4 مهر 1390
3 مهر 1390
2 مهر 1390
7 شهريور 1390
3 شهريور 1390
2 شهريور 1390
6 تير 1390
3 تير 1390
2 تير 1390
1 تير 1390
7 خرداد 1390
6 خرداد 1390
5 خرداد 1390
2 خرداد 1390
1 خرداد 1390
7 ارديبهشت 1390
6 ارديبهشت 1390
5 ارديبهشت 1390
4 ارديبهشت 1390
2 ارديبهشت 1390
1 ارديبهشت 1390
7 فروردين 1390
4 فروردين 1390
2 فروردين 1390

 

عکس: گران ترین خودروی جهان
درازترین اتومبیل دنیا را ببینید!
عكس هاي جديد و هنري از "بهنوش بختياري"
گالری عکس بازیگران و تصاویر سه بعدی و فتوشاپی
کلیک کن!
عکس های جديد و هنري از "نيكي كريمي"
سیاست چیست؟دوستان نظر یادتون نره!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
داستان خاله میترا 18+ !
پ نه پ
زیباترین چیز در دنیا
گزارشی از جدیدترین خودروهای دنیا
خلق تصاویر مفهومی با فتوشاپ
35 ایده برای طراحی باغچه های زیبا و شاداب در محیط داخلی و خارجی منزل و محل کار
تصاویر فتوشاپی و مفهومی
افتتاح سیستم همکاری در فروش برای اولین بار در ایران کلیک کنید
برای دریافت سوالات و کلید اولیه آزمون سراسری سال 1390 اینجا را کلیک نمایید
جهت ورود به جامعه مجازی فوتبال دوستان اوین 90 بر روی لینک زیر کلیک کنید
دانلود+هر چی بخواهید کلیک کنید
جالب وداغ
تصاویری جدید از آلبوم هنرمندان مطرح سینما و تلویزیون
باغ های دیدنی و زیبای جهان
[BestIran] این هم بروسلی لرستان
آرامش خیال باتصاویری از طبیعت
تصاویری از مسابقات قهرمانی بدنسازی در اروپا
صلاح ما در چیست؟ (داستان کوتاه – مرتبط با استخدام نیست)
کلاه های خییییییلی عجیب و غریب !
زندگی نامه بزرگترین بازیگران هالیوود
مجموعه کاریکاتورهای واقع بینانه از افراد مشهور
دختری كه مادر یك ببر شده !
ماجرای روستایی خوش شانس
از طعم قهوه تان لذت ببرید – داستان کوتاه
عکس های خنده دار از حیوانات
چشم اندازهای زیبای طبیعت
مهمترین خبرهای پیام نور را می توانید در سایت؟
چگونه یک سیستم قدرتمند جمع کنیم
برای مشاهده ی رتبه ی گوگل سايت يا وبلاگ خود اينجا كليك كنيد
اس ام اس عاشقانه
دیواری كه پیامش
جایی که مارک تواین آن بهشت روی زمین نامید (عکس)
داستان سامانتا
تعرفه‌های موبایل پس از هدفمندی یارانه‌ها +جداول
چرا سایت ما در موتورهای جستجو ثبت نمی شود؟
رستوران هوایی
کشف لاشه حیوان عجیب الخلقه درمشگین شهر +عکس
دانستنی های جالب از پارسه ( تخت جمشید )

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آی پارآ و آدرس ariyanet.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





جامعه مجازی فوتبال دوستان اوین 90کلیک کنید جایزه بگیرید
عاشقانه + سرگرمی
انتخابات مجلس 90در اردبیل
آدم زمینی
****lip2lip****
آی پارآ
بزرگترین منبع موزیک در ایران
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

 

سازمان سنجش اموزش کشور
شخصیت شناسی افراد توسط ماشین
انتخابات 90در اردبیل
عمران نو
کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس
الوقلیون

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

 

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 63
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 65
بازدید ماه : 174
بازدید کل : 148134
تعداد مطالب : 60
تعداد نظرات : 10
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


« ارسال برای دوستان »
نام شما :
ایمیل شما :
نام دوست شما:
ایمیل دوست شما:

Powered by ParsTools
فال امروز

استخاره آنلاین با قرآن کریم


تعبیر خواب آنلاین

 ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ

Best Cod Music

تماس با ما
Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت


دريافت كد بازی آنلاين تصادفی

.: Weblog Themes By www.NazTarin.Com :.


--->